رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

آنجا که خانه ام نیست

آنجا که خانه ام نیست
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 14 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 14 رای
«آنجا که خانه‌ام نیست» ماجراهای دو نوجوان شیرازی با نام‌های جواد و حسام است؛ نوجوان‌هایی که می‌خواهند با نقشه قبلی از محیط متشنج خانه فرار کنند. پدر جواد، بنای ساختمان است و به قول مادر جواد اگر با کارفرمایش دعوایش نشود و اگر تنبلی‌اش نشود برود سرکار و اگر مجبور نشود آن همه پول تریاک بدهد، می‌توانستند زندگی راحتی داشته باشند. مادر جواد اغلب در دعواهای همیشگی‌اش پدر را سرزنش می‌کند و از دین، اخلاق، کار و همه چیز او ایراد می‌گیرد و گاه در پایان گریه‌هایش او را نفرین می‌کند. پدر سر این دعواهای همیشگی مادر را به باد کتک می‌گیرد. در این داستان، جواد یک همکلاسی به نام حسام دارد که با بقیه بچه‌های کلاس فرق دارد و خیلی خوش‌اخلاق، باادب و مهربان است. به همین دلیل خیلی زود با او دوست می‌شود. پدر حسام وضع مالی خوبی دارد. روزهای اولی که جواد با حسام و زندگی‌اش آشنا شده است، فکر می‌کند او چقدر خوشبخت است! اما وقتی باهم بیشتر دوست می‌شوند، حسام می‌گوید زمانی که دو سال بیشتر نداشته مادرش طلاق گرفته و او مجبور شده با نامادری زندگی کند . نامادری هم هر روز او را به بهانه‌های مختلف به باد کتک می‌گیرد. از همین روی محیط خانه حسام هم دست کمی از خانه جواد ندارد. بنابراین آنها تصمیم می‌گیرند با پس‌انداز کردن پول‌های توجیبی خود صبح زود از خانه فرار کنند...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
MohammadAemmi
MohammadAemmi
1399/06/10

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی آنجا که خانه ام نیست

تعداد دیدگاه‌ها:
4

داستان در مورد دو برادر و یک دوست دیگر که به دنبال فرار از خانه هستند و پول سه ماه کار در تعطیلات را برای این امر اختصاص میدهندو ارزوهای دور و دراز و خیالی . یکی از برادرها شب فرار پشیمان میشود. زمان داستان مربوط به قبل از انقلاب است چون با پول سه ماه تعطیلات امروز با ین رقم تورم این بچه شیرازیها فقط میتوانند تا شاه چراغ بروند و یک گردشی بکنند نه بیشتر.
ممنون از شما دو عزیز.
خوشحالم که مورد پسند قرار گرفته و تجدید خاطرات شده.
بله "سپربلوط" گرامی. نویسنده "محمدرضا سرشار" عزیز هستن، با اون صدای خاص و بی‌نظیرشون، که تو حافظه‌ی اکثر ایرونی‌ها موندگار شده.
داستانی اشنا که بارها به روایت های مختلف خوانده ایم اما پایان ماجرا همیشه فرار از خانه پایان خوشی نداشته است
با تشکر از اپلود کننده گرامی . این کتاب را ده باری خوانده ام. نویسنده اش هم مجری معروف قصه ظهر جمعه است.
آنجا که خانه ام نیست
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک